نفسیه
استاد فرج الله کمالی رباعی ای میسراید و به استقبال از وی دیگر شعرای استان دست به قلم شده و به وی پاسخ میدهند اگر سری در وب ها بزنید این رباعیات معرف شده اما نامی از سرایندگان آن به میان نیامده و گاهن بعضی ها نام های جعلی به سرایندگان داده اند. من علاوه بر اشعار موجود چند پاسخ دیگر را هم پیدا کرده ام که متاسفانه نام سرایندگانش را نمیدانم و خوشحال خاهم شد اگر دوستانی که مطلعند نام سرایندگان این اشعار را به من بگویند.
استاد فرج کمالی
ای دوست نفس در آن حوالی چند است یک سینه هوای خشک و خالی چند است
اینجا که مپرس ، نیست ، اگر آن جا هست یک جرعه شراب بی خیالی چند است
استاد ایرج شمسی زاده
از دوست مپرس غم به جانش زده است از باغ چه گویمت خزانش زده است
نه عشق ، نه زندگی ، نه باده ، نه بهار اینجا همه چیز خشکمانش زده است
استاد سید طالب هاشمی
اینجا که منم نفس بسی ارزان است اما نفسی که در خور دونان است
آن تازه هوایی که شما می خواهید یک سینه ی آن قیمت چندین جان است
استاد دکتر هیبت الله مالکی
ای آنکه ز قیمت نفس پرسیدی زآن پس که ز همرهان خود رنجیدی
آن تازه هوای پاک و مینویی را با قیمت جا ن بخر اگر خود دیدی
استاد دکتر هیبت الله مالکی
اینجا که منم هوا بسی آلوده است مرداب ز جنبش و وزش بسی آسوده است
بازار هوای تازه بی رونق و لنگ پر ارج همان غبار و خاک و دوده است
استاد بهزادی
ای دوست هوای تازه اینجا مطلب هم عافیت از زمانه ما مطلب
بغضی که گرفته است راه فریاد این بهت سکوت ماست ، غوغا مطلب
استاد مرادی
اینجا که منم حناق شایع شده است دشمن که مپرس ، دوست ضایع شده است
ناکرده گناه دور باشم گویند امید ز انتحار مانع شده است.


سید اسماعیل بهزادی: